روزنامه ایران در گزارشی از دادگاه خانواده نوشت: محمدجواد... و نازنین... ، پس از ورود به شعبه دادگاه در ردیف اول نشستند.
قاضی در حالی که عینکی بر چشم داشت پرونده را ورق زد و بعد صدایش را صاف کرد و گفت: آقای محمد جواد درخواست طلاق داده اید. من دادخواست شما را خواندم اما ابهاماتی در پرونده وجود داشت که میخواهم مسائل و مشکلات تان را از زبان خودتان بشنوم.
مرد جوان نفس عمیقی کشید و گفت: جناب قاضی ۱۹ ساله بودم که در دانشگاه با نازنین آشنا شدم، البته ارتباط ما به دلیل تربیت خانوادگی و همینطور اعتقادات من و خانوادهام هیچوقت خارج از عرف نبود، اما وقتی احساس کردم به او علاقه دارم از ترس اینکه دچار خطا شوم موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم و آنها هم خواستگاری را منوط به تحقیق درباره نازنین و خانوادهاش کردند،اما یک ماه بعد مادرم از من خواست تا نازنین را فراموش کنم .وقتی با تعجب علت را پرسیدم گفت خانوادههایمان در سطح هم نیست.
در ابتدا فکر کردم که شاید مادرم به خاطر وضعیت مالی خانواده نازنین چنین حرفی را بیان کرده ،چون میدانستم وضعیت مالی آنها بهتر از ماست اما وقتی به مادرم گفتم با تعجب نگاهی به من انداخت و گفت من به وضع مالی آنها کاری ندارم. ما یک خانواده مذهبی هستیم اما آنها اینطور نیستند.
مرد جوان در ادامه گفت: آقای قاضی حرف هایم را خلاصه میکنم. من به خاطر علاقه به نازنین مقابل خانوادهام ایستادم ،البته نازنین هم به من اطمینان داده بود که اگر باهم ازدواج کنیم مطابق نظر من و خانوادهام رفتار میکند و من هم خیالم راحت بود که او با من همراه است.در این لحظه نازنین شال اش را قدری جلو کشید و گفت: با تو همراه نبودم؟
من آدمی بودم که ارتباطم را با دوستانم قطع کنم. یا به میهمانی نروم همه اینها را به خاطر علاقهای که به تو داشتم رعایت کردم، اما جناب قاضی انگار هرچقدر رعایت میکنم و به محمدجواد و خانوادهاش احترام میگذارم توقع شان بیشتر میشود و هر روز خواسته هایشان را بیشتر میکنند.
من از کودکی در خانوادهای بزرگ شدم که نوع پوشش و رفتارشان آزادانه بود اما من به خاطر همسرم و احترام به خانوادهاش همه این مسائل را رعایت کردم، با این حال او مدام از من و رفتارم ایراد میگیرد و حتی اجازه نمیدهد تنها از خانه بیرون بروم.
محمدجواد پاسخ داد: تو از اول آشنایی مان به من قول دادی کاری نکنی که بین ما فاصلهای ایجاد شود. جناب قاضی من بعد از چند سال زندگی مشترک فهمیدم که نازنین قدر زندگی مان را نمیداند و نمیخواهد به نظرات من احترام بگذارد. برای من نوع پوشش همسرم بسیار مهم است و وقتی میبینم که او نمیخواهد یا نمیتواند به خواست من رفتار کند ترجیح میدهم زندگیام را با او همین جا تمام کنم. الان تازه فهمیدم که پدر و مادرم چرا با این ازدواج مخالف بودند.
نازنین به قاضی گفت: واقعاً نمیدانم چه بگویم اگر کسی نداند فکر میکند من آدم بیبند و باری هستم. من اگر تو را دوست نداشتم هیچگاه تلاش نمیکردم که به نظرات تو احترام بگذارم ،اما حالا که به اینجا رسیده و همسرم که فکر میکردم همیشه پشت و پناهم بوده به همین راحتی میتواند حرف از جدایی و طلاق بزند دیگر تمایلی ندارم با او زیر یک سقف زندگی کنم.
در این لحظه قاضی زوج جوان را به آرامش دعوت کرد و گفت: شما هنوز همدیگر را دوست دارید.من به عنوان فردی که سال ها در حوزه مسائل خانواده تجربه دارم به شما میگویم که موضوع شما قابل حل است اما باید هر دوی شما بخواهید.
خانم نازنین شما وقتی پذیرفتید که به شرایط و به اصطلاح قواعد مردی که دوست دارید احترام بگذارید و نظراتش را تأمین کنید باید آنطور رفتار کنید که همسرتان از شما راضی باشد. پسرم شما هم باید با سعه صدر و شکیبایی طوری با همسرتان رفتار کنید که او احساس نکند میخواهید موضوعی را به او تحمیل کنید. تشکیل زندگی مشترک شاید آسان باشد اما حفظ و نگهداری آن دشوار است. امیدوارم با حضور در کلاسهای مشاوره و فرصتی دوباره به یکدیگر شاهد تداوم زندگی تان باشم. جلسه بعد حدوداً دو ماه دیگر...